با این حال اما امروزه بهویژه پس از انقلاب اسلامی و با تدقیق در مبانی فکری و منشی بنیانگذار آن امام خمینی(ره) این امر گزاف نیست به این معنا که امام(ره) سالکی بود که در مکتب ابنعربی و ملاصدرا توأمان پرورش یافته بود و از سویی نیز نگاهی تیزبین به اقتضائات زمانهای داشت که در آن میزیست. این امر از وی عارفی سیاسی ساخته بود. به این معنا که او چون سالکی در راه، عرفان و سیاست را در هم آمیخته بود؛ امری که در دنیای کنونی غریب بهنظر میآید.آنچه از پی میآید با توجه به این نکته نگاشته شده و بهویژه تلاش شده که از خلال آثار امام این مهم به بحث و بررسی گذاشته شود.
ترکیب دوجزئی «عرفان سیاسی» یا «سیاست عرفانی» قبل از توضیح هرکدام از اجزاء و نهایتا مقصود مورد نظر از به دستدادن این ترکیب، ابهامی طعنبرانگیز دارد. به همین سبب در نگاه به این ترکیب، مقدماتی چندگانه باید به یاری ما برسد؛ اول اینکه سبب برآمدن این پرسش، وجود و حضور امام خمینی بهعنوان یکی از اثرگذارترین رهبران انقلابی جهان و بهویژه مسلمانان و جایگاه اندیشه فقهی و سیاسی ایشان در اندیشه سیاسی اسلام است.
اینکه حضرت امام غیر از تحصیل درسی عرفان نظری تا سطوح بالای آن و بعد تدریس و تألیف و تحشیه در حوزه عرفان نظری و همچنین التزام به اخلاق عرفانی و عرفان عملی [البته عرفان عملی تعریفشده در شیعه] در حوزه سیاست نیز بهعنوان رهبر انقلابی یک منطقه مهم از جهان بودهاند، خود حائز اهمیت است و همین نکته دقیقا گرانیگاه این بحث یعنی آمیزه عرفان و سیاست در اندیشه امام خمینی است. اما عرفان و سیاست در اینجا به چه معناست؟
بهطور کلی برای عرفان 4رویکرد معنایی لحاظ میشود؛ عرفان بهعنوان روش، که یک قالب و ابزار میشود، عرفان بهعنوان بینش، که ناظر بر محتوا و ماده و هدف است، عرفان به معنای منش که الگوی رفتاری و یک نوع تیپ فردی و گروهی است و نهایتا عرفان در معنای یک خوانش که در این معنای اخیر عرفان یک برداشت، روایت و قرائت از جهان، انسان و رابطه ایندو با وجود متعالی است؛ اما در فرهنگ اسلامی در بررسی عرفان، بازگویی وجه تمایز عرفان و تصوف نیز مسئله قابل توجهی است که در جای خود باید به آن پرداخت و تنها به ذکر این نکته اکتفا میشود که خود تصوف نیز بهعنوان طبقه اجتماعی خاصی که مدعی عرفاناند بعضا رویکردهای سیاسی داشتهاند و گاه در مسیر مطالعه تاریخی پیرامون آنها به دورههایی برمیخوریم که رفتاری کاملا سیاسی از جانب این افراد اتخاذ میشده و حتی به تشکیل حکومت و طوایف سیاسی دخیل در حکومت نیز موفق شدهاند.طبق سنت عرفان نظری، در تعریف عرفان باید گفت «عرفان نوعی از معرفت است که امکان درک حقیقت را از راه علم حضوری تبیین میکند» یا «عرفان شناخت حقایق هستی از طریق کشف و شهود است». حضرت امام نیز در کتاب عرفانی خود (مصباح الهدایه) عرفان را «معرفت به خدا و شئون ذاتی و تجلیات اسمائی و افعالی حق در حضرت علمیه و غیبیه با یک نوع مشاهده حضوری» معرفی میکند.
در مقابل عرفان نظری که نوعی معرفت تلقی میشود عرفان عملی است که «معرفت طریق سلوک و مجاهده برای رهاساختن نفس انسانی از تنگناهای قید جزئیبودن و از من درآمدن و به کل پیوستن» تعریف شده است. درباره عرفان عملی این نکته قابل توجه است که اصولا چیزی متفاوت از علم اخلاق است و در این باره نیز توصیفات بسیاری از سوی محققان شده است. از آنجا که در عرفان عملی وجه مورد توجه، رفتار انسان برای متصفشدن به رفتار الهی است در عرفان عملی 4 جنبه رفتاری مطرح میشود:۱- ارتباط انسان با خود، ۲- ارتباط خود با خالق، ۳- ارتباط انسان با جمع و ۴- بایدهای رفتار انسان در حاکمشدن.
مقدمه دیگری که در ادامه مقدمههای دیگر درباره عرفان باید گفت این است که بهطور کلی عرفا برای تمام جهان وجه دلالی قائلند و این مسئله به 2وجه است؛ یکی اینکه تمام جهان را مظهر اسماء و صفات الهی میدانند و هریک از این پدیدهها را نشاندهنده اسمی از اسماءالله؛ دیگر اینکه اعتقاد دارند خداوند به جهت حکمتش تکلیف به ما لایطاق نمیکند و اگر کسی 2 شرط را برای راهیابی و استکمال به کار بگیرد با این ترتیب که تمام تلاشش را به کار گیرد و صادقانه نیز تلاش کند اگر در مقام نظر نتواند پاسخ سؤالاتش را بیابد و در مقام عمل نداند کدام کار درست است، خداوند راه را به او حتما نشان خواهد داد و اگرنه از حکمت به دور است و تکلیف ما لایطاق خواهد بود. باتوجه به گزارههای بالا برخلاف تصور عرفیشده از عرفان باید گفت عرفان چونان یک معرفت که از طریقی خاص سعی در فهمیدن از طریق رسیدن (علم حضوری؛ حضور بیواسطه معلوم نزد عالم) دارد به هیچ وجه و هیچگاه یک تفکر خموده و جمودگرا نبوده و نیست و این بهویژه در عرفان شیعی بسیار برجسته مینماید. عرفان شیعه آموزههای اصلی و بنیادی خود را از گزارههای معرفتی که (از طریق سنت) از ائمه معصومین(ع) به ما رسیده است به دست آورده و با مداقه در تاریخ و سیره ایشان به این مهم بیش از پیش آگاه خواهیم شد.
حضرت امام خمینی به روایت دکتر آیتالله مهدی حائری یزدی(۱) آموختن عرفان نظری را «با خواندن شرح فصوصالحکم قیصری و بخشهایی از فتوحات مکیه نزد مرحوم آیتالله شاهآبادی آغاز کردند». استاد حائری در ضمن این اشاره اضافه میکند که خود هرگاه که در فهم و دریافت برخی متون عرفانی دچار مشکل میشده سؤال را برای امام میفرستاده و ایشان پاسخ میدادهاند و در یکی از همین نامهها بوده است که به علم عرفان اشاره میکنند. حضرت امام ضمن تدریس عرفان به تألیف در این زمینه نیز اشتغال داشتهاند و کتابهایی چون «سر الصلاه»، « شرح دعای سحر» و «مصباح الهدایه الی الخلافه و الولایه» که به نقل از سیدجلالالدین آشتیانی از آثار نفیس در مبحث نبوت و ولایت است، ازجمله تألیفات عرفانی امام است. حضرت امام که باز به شهادت مرحوم آشتیانی درحدود ۱۵سال تمام بهطور منظم شرح منظومه و اسفار را تدریس میکردند و سه سطح فقه و اصول و خارج را به بهترین نحو و بهصورت گرمترین حوزه درسی برپا میداشتند در حوزه عرفان نظری نیز ستونی محکم و استوار در حوزههای علمیه آن زمان بودند با این تفطن که فلسفه و محیالدین هر دو از لعنشدگان و مطرودین آن روزگار حوزههای علمیه بودند.
اگر متوجه باشیم که از قصد اصلی این نوشتار دور نشویم باید سراغ قسمت دیگر این مقدمه مفصل یعنی سیاست رفت. از آنجا که محور اصلی این مقاله آمیزه سیاست و عرفان در اندیشه امام خمینی(ره) و اثبات یا رد یکی از این دو گزاره یعنی سیاست عرفانی امام یا عرفان سیاسی ایشان است باید گفت در اینجا مراد از سیاست، محض معرفت سیاسی نیست بلکه منظوری اعمتر و عرفیتر مورد لحاظ است چراکه حضرت امام در این بررسی در وهله نخست یک عارف است و نه یک فیلسوف سیاسی و دیگر اینکه امام یک انقلابی و یک عارف است که بنا بر مصلحت، پیریزی سیاستی مبتنی بر امر الهی را عهدهدار شده و نه یک سیاستمدار که در پی توجیه سیاست خود باشد. ایشان حتی در نامهای که به گورباچف مینویسد نیز به طرح حکومت اسلامی که همان تأسیس حکومت برمبنای قوانین الهی است نظر دارد و رویکرد به محیالدین ابن عربی و آشنایی با اندیشههای او در مقابله با اندیشههای الحادی جدید را مفید فایده میداند. مسئله دیگر این است که حضرت امام باتوجه به نظریه ولایت فقیه تئوری حکومت اسلامی را مطرح میکنند که مبنایی فقهی و اصولی دارد اما قرائتهای دیگرگون از این نظریه، امروز پایههای دیگر این نظریه را در عرفان معرفی میکند.در بحث ولایت باطنی و ولایت سیاسی این سؤال نیز مطرح میشود که آیا ولایت فقیه ولایتی باطنی نیز بهشمار میرود یا نه؟ در این باره دکتر حائری یزدی میگوید: «میان ولایت عرفانی و ولایت فقیه صرفا اشتراک لفظی برقرار است».
علامه آشتیانی نیز در گفتوگویی در پاسخ به این پرسش که آیا نظریه ولایت فقیه که ایشان مطرح کردهاند منبعث از عرفان ایشان نبوده است؟ میگوید: «در جلسات درسی امام که من حضور داشتم بحثی بهعنوان ارتباط عرفان و حکومت از ایشان نشنیدم». همچنین گروهی نیز به همین ترتیب این وجه را بیان میکنند که اصولا همانطور که ابنعربی در فتوحات مکیه بحثی درباره تدبیر «مملکت انسانیت» دارد و نگاه عامد و عاملی در سیاست به مباحث عرفانی داشته است سیاست وعرفان را قابل جمع و درآمیختن میدانند آنچنان که بعضی در جهان جدید با پدیدهشناسی معرفت عرفانی و مدیریت سیاسی جوامع، حکم به تفکیک ناگزیر معارف رازورزانه از مدیریت جوامع انسانی میدهندیا در شناسایی فلسفی تاریخ اندیشه سیاسی در ایران امتناع تأسیس اندیشه سیاسی بر مبنای اندیشه عرفانی را بیان میکنند. اما نگاه امام به مسئله ولایت کلیه مطلقه الهیه و اینکه همه نبوتها و ولایتها را ظل نبوت ذاتی احمدی میدانستندصراحتی است که خود جای تأمل بسیار دارد؛
از طرف دیگر آنگونه که ابتدای سخن، در تعریف عرفان و نگاه عرفا به جهان از وجه دلالیبودن آن صحبت شد نمیتوان این نظر را مردود دانست که ژرفساخت تفکر امام است که اینگونه[عرفانی] نگاهی دارد و روبنای آنکه سیاست و مصلحت مسلمین است، نه با زبان سخته عرفان نظری بلکه با نصایح خردمندانه پیر فقیه و رهبر قوم و با کلمات و جملات عرفیشده بر زبان ایشان جاری میشده و اینجاست که میبینیم پارهای از فرمایشات ایشان همان نصایح اخلاقی است که به نوعی اخلاق عرفانی را توصیه میکند و اگر نگاهی غایتشناسانه نیز به هدف از تأسیس حکومت اسلامی از نظر حضرت امام داشته باشیم باز پی به این مهم خواهیم برد که آنچه ایشان بهعنوان حکومت الهی و عدالت از آن نام میبرد به نوعی همان اتصاف به صفات الهی است اما این بار این اتصاف میخواهد برای یک جمع اتفاق بیفتد و نه یک فرد و نه یک گروه خاص.
دولت الهی فقیه در رویکرد امام هدف و مقصدی اخروی دارد و آن رسیدن به قرب الهی است. کارویژههای دولتی که ایشان در سیاست خود بهدنبال آن است، دفاع از شریعت و ترویج آن، انسانسازی و معنابخشی به حیات انسانها، برپایی عدالت اجتماعی، امر به معروف و نهی از منکر و... است. وقتی تأملی از سر وسواس به این کارویژههای مبرز در آثار و گفتار امام در نگاه ایشان به دولت داریم، بیشک به همان ژرفساخت تفکر ایشان (که رسیدن به آنچه باید رسید را مدنظر قرار دارد) پی خواهیم برد.
اما تأثیر نگاه عرفانی ایشان به همین جا ختم نشده بلکه پژوهشهایی که در ساختار گفتار و کلمات حضرت امام انجام شده نمایانگر اصطلاحات دخیل از علم عرفان در بیانات ایشان برای مردم است که البته این کلمات گاه در همان معنای دقیق وضعشده خود و گاه در معنای جعلی و عرفیشده به کار گرفته شده است. بحث در باب نسبت سیاست و عرفان بهطورکلی و دیرینهشناسی و تبیین آن در اندیشه بزرگان بهویژه شخصی چون حضرت امام که پیشرو سیاسی و انقلابی یک انقلاب بزرگ در جهان معاصر نیز بوده قابل تأمل است اما مجال وسیعی میطلبد که تا زمان دیگر آن را باید گذاشت و تنها در انتها شاید ذکر این نکته خالی از لطف نباشد که پژوهندگان عرفان تمام تاریخ عرفان را ناظر بر توحید و موحد میدانند و مگر جامعه و حکومت اسلامی که امام به آن میاندیشید و میخواست تا بهطور تام آن را در میان مسلمانان برقرار سازد و دیگر انسانها را نیز بدان دعوت کند، چیزی جز این بود؛ حکومتی که به رهبری فرزانهای چون او در ایران به وقوع پیوست برای انسان کامل و برای توحید...؟ و اینگونه است که ایشان را باید عارفی سیاستمدار و مشیشان را مبتنی بر عرفان سیاسی دانست.